۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه
۱۳۸۸ مرداد ۲۵, یکشنبه
مرثیه ای از مجموعه "22 مرثیه در تیرماه" اثر شمس لنگرودی
كه مثل پرندگان راست راست مى چرخند در هوا
سر ماه
حقوق شان را مى گيرند
پس اين فرشتگان به چه كارى مشغولند
كه مرگ تو را نديدند.
كاش پر و بال شان در آتش آفتاب تير بسوزد
ما با ذغال شان
شعار خيابانى بنويسيم.
پس اين فرشتگان پير شده
جز جاسوسى ما
به چه كارِ بدِ ديگرى مشغولند
كه فرياد ما به گوش كسى نمى رسد.
۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه
پاسخی برای یک ناشناس
آن زمان که بساط این وبلاگ رونقی داشت، می کوشیدم که تصویر جامعه ایرانی را، از منظر خودم، با دیگران به اشتراک بگذارم. اما با آغاز وقایع اخیر، عمق ستمی که بر آن مردم روا داشته می شود آنچنان هویدا شد که جایی برای قلم من باقی نگذاشت. این شد که سکوت را بر نوشتن ترجیح دادم.
دیروز تمام نماز جمعه اخیر تهران را دیدم. و تنها در یک مورد اشک به چشمانم نشست. آنجا که مردم، هر زمان که کلامی درحمایتشان می شنیدند، از پشت درهای بسته فریاد می کشیدند تا تاییدشان را به گوش سخنران برسانند. آنها را به داخل محوطه راه نداده بودند. باز هم تحقیرشان کرده بودند. فردای آنروز خواندم که صدا و سیما صدایشان را هم از بازپخش نمازجمعه حذف کرده است.
امروز، واقعیت ایران در گامهای مصمم مردم در خیابانها و فریادهای پر ابهت شبانه شان روی بامها به تصویر کشیده شده است. امروز، خون جاری بر آسفالت، بدنهای کبود، استخوانهای شکسته، پیکرهای مانده در سردخانه، اضطراب مادران بی خبر از فرزند، فریادهای خفه شده پشت دیوارهای زندان اوین و ضجه مادران بر مزار فرزندانشان تصویر روشنی از ظلمی است که دهها سال بر آن مردم روا داشته اند.
و کلام آخر اینکه، در تمامی این سالها با هر کسی که به تمدن چندین هزارساله ایران افتخار می کرد و خود را وارث آن می دانست به شدت مخالفت می کردم. و لُبّ استدلالم این بود که افتخار را باید کسب کرد، افتخار را نمی توان به ارث برد. امروز اما، ماجرا به کلی متفاوت است. امروز مدالهای افتخار را بر سینه مردم ایران می شود دید. حتی مردم سایر کشورها نیز از جنبش آزادیخواهانه مردم ایران با شور و شوق یاد می کنند. و همه اینها از نگاه من، یعنی اینکه ایرانیان در مسیر مبارزه خود برای آزادی، در حال کسب افتخاراتی واقعی هستند. افتخاراتی به تاریخ سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت.
پاینده باشید.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
تبلیغ به سبک آمریکایی
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سهشنبه
سه نما از یک واقعیت (نمای سوم)
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه
سه نما از یک واقعیت (نمای دوم)
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۳, یکشنبه
سه نما از یک واقعیت (نمای اول)
۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه
شام آخر
آواز محسن نامجو به یادم می آید؛ آنجا که می خواند:
۱۳۸۸ فروردین ۳۰, یکشنبه
یک روز بهاری در تهران
اضطراب جای خواب آلودگی ام را می گیرد. چشم هایم را باز می کنم و به سقف خیره می شوم. زنی با التماس فریاد می زند: "نزن! غلط کردم!". فریادهایش لا به لای صدای خشمگین و نامفهوم مردی می پیچند. گریه هایش گاهی اوج می گیرند و گاهی آرام و یکنواخت می شوند.
با اعصابی متشنج در طول و عرض خانه راه می روم. ذهنم واقعیت هولناکی که بالای سرم در جریان است را نمی تواند هضم کند. پس از حدود پنج دقیقه، کشمکش پایان می گیرد. صدای کوبیده شدن درِ خانه، در خلوت راهرو طنین می اندازد. جیغ های زن تبدیل به هق هق های گریه ای یکنواخت و آرام می شوند. ماشینی با شتاب از پارکینگ خانه بیرون می رود تا خشم راننده اش را در میان عصبیت میلیونها آدم دیگر گم کند.
آن روز و روزهای پس از آن، ساعت ها در خیابان های اطراف خانه قدم زدم و با کنجکاوی در چهره زنان سرزمینم دقیق شدم. شاید که بتوانم آن چهره کتک خورده و کبود را که قرن هاست نادیده گرفته ایم ببینم.
۱۳۸۸ فروردین ۲۸, جمعه
از من تا ما
۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه
سفری از خویش به خویشتن
نمی دانم کدام جمله درست تر است: "من دیروز به خانه ام بازگشتم" یا "من دیروز خانه ام را ترک کردم"؟
حس می کنم پس از پشت سر گذاشتن هزاران کیلومتر، هنوز سر جای اولم هستم. گویی این دو سرزمینِ دور، در ذهنم به هم رسیده اند. در این تحول ذهنی اما، آمریکا اعتبار بیشتری می گیرد. سرزمینی که پس از سه و نیم سال توانسته چنین مقتدرانه مفهوم سی ساله خانه ایرانی ام را به چالش بکشاند.
در یادداشت های آینده از سفر اخیرم بیشتر خواهم نوشت.
۱۳۸۷ اسفند ۲۸, چهارشنبه
۱۳۸۷ اسفند ۲۷, سهشنبه
نظرات یک فمینیست
I think that men have a problem of identity. They can be men just if they dominate somebody. They cannot dominate by intelligence and mind; they want to dominate by male domination: The law of the biggest…
We, as women, give birth to men. And we love men. But men put us in submission. Therefore, if you really love men, you love submission. You have no other possibility. You are either in revolt or love…
۱۳۸۷ اسفند ۲۳, جمعه
بت پرستی
۱۳۸۷ اسفند ۱۸, یکشنبه
برهوت امید
در پی احساس سنگینی و رخوتِ لحظه های آغازینِ پرواز، تمام دل نگرانی های زمینی ام محو می شوند. به همان سرعتی که آدمها و ماشینها و خانه ها محو می شوند. و من پیشانیم را به شیشه پنجره می چسبانم تا تمام نگاهم در قاب پنجره محدود شود؛ آنوقت در کوتاه زمانی من می مانم و آسمان و زمین. یعنی انسان در انسانی ترین شرایط.
رفتن اما همیشه زیبا نیست. رفتن گاهی یعنی گسستن تارهای گرانقدر دلبستگی های انسانی. یعنی گام نهادن روی نگاههای غمزده و نمناک از اشک.
در این سفر، سرزمینم را غرق در آلودگی و تباهی دیدم. غرق در گمراهی و سردرگمی. غرق در خشم و تعصب. گویی تهران به سرگیجه ای شدید دچار شده است. در گردونه تقویم می گردد و می گردد و در هر دور جدید، گیج تر و ناتوان تر از پیش می شود. این بار تهران را ناتوان دیدم. ناتوان از برخاستن و ایستادن بر پای خویش. در این میانه عزیزانم را دیدم که در دورهای بیهوده جامعه شان اسیر شده اند.
دلتنگ خواهم شد؛ برای تمام آن نگاههایی که غم وداع را ناشیانه در عمق خود پنهان می کنند. برای لبخندهای ماسیده بر لبها هنگام خداحافظی. برای امیدهای دیدار که به پیراهن فردا گلدوزی می شوند. انتظار. انتظار می فرساید.
۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سهشنبه
سختی های مهاجرت از زبان سعدی
از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود، سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم؛ تا وقتی که اسیر فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گِل بداشتند. یکی از رؤسای حلب که سابقه ای میان ما بود گذر کرد و بشناخت و گفت ای فلان این چه حالتست؟ گفتم: چه گویم؟
همیگریختم از مردمان به کوه و به دشت
که از خدای نبودم به آدمی پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعت
که در طویله نامردمم بباید ساخت
....
۱۳۸۷ اسفند ۱۰, شنبه
عسل تلخ
برزگری پند به فرزند داد
کای پسر، این پیشه پس از من تراست
مدت ما جمله به محنت گذشت
نوبت خون خوردن و رنج شماست
...
آرزوی محال
۱۳۸۷ اسفند ۳, شنبه
۱۳۸۷ بهمن ۲۶, شنبه
ضربالمثل آرژانتینی
“مردم میگویند: قلبم را گاز بزن ولی نانم را گاز نزن.
روشنفکران میگویند: قلبم را گاز نزن ولی نانم را گاز بزن”
۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه
پیشرفت از نوع ایرانی
۱۳۸۷ بهمن ۸, سهشنبه
عدالت و توسعه
۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه
میراث کهنه
۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه
دنیای مدرن ما
دیگر کشاورزی و دامپروری هم مانند گذشته نیست. در مزرعه های جدید، گیاهان آویخته به سقف گلخانه را می بینی که ریشه در مایعی مغذی دارند. و در دامداری ها، تنها سر حیوانات را می بینی که از لا به لای میله های آهنی سلول های تنگشان بیرون آمده اند تا کاه و ینجه را همراه با پودر آنتی بیوتیک و هورمون های تسریع کننده رشد ببلعند. همه چیز به شکل هولناکی به دانش آغشته شده است.
در آزمایشگاههای صنعتی، نطفه حیوانات را به شکل دلخواه می بندند. حیوان در اسارت به دنیا می آید. در سلول آهنی اش، هم رشد می کند و هم بهره می دهد تا سرانجام سلاخی شود. برای حیوان بیچاره ارزشی بیشتر از یک کارخانه بیولوژیک قایل نیستیم. چند روز پیش مجری برنامه ای رادیویی بدون کمترین احساسی می گفت در آمریکا سالیانه ده میلیارد حیوان سلاخی می شود. و من با خودم فکر می کردم سیصد میلیون انسان با وجدانی آسوده، سالیانه ده میلیارد حیوان را در اسارت پرورش می دهند تا بکشند و ببلعند. آیا زندگی از این دهشتناکتر هم می شود؟
سینما
چراغ ها که روشن می شوند، می بینیشان که با دلخوری و تنبلی از جا برمی خیزند. زیرا که آن بیرون، زندگی با چهره ای عبوس به انتظارشان است.
۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه
ماده هشتم اعلامیه حقوق بشر
برای دیدن سایر کاریکاتورها می توانید به آدرس زیر مراجعه کنید:
ساقی بیا، که یار ز رخ پرده برگرفت
برای مطالعه مصاحبه خانم مینو صابری با دکتر علی فردوسی می توانید به آدرس زیر مراجعه کنید:
غربت به قلم ابراهیم نبوی
دنیای امروز دنیای انسان بیگانه است. انسانهایی که بیآنکه تصمیم گرفته باشند، از آشناییهای معصومانه و سادهدلانه زندگی ساده پیشین به غربت و بیگانگی دنیای مدرن پرتاب میشوند، پرتاب میشوند به خیابانهای شلوغ شهر بیگانه.
خانههای گرم و کوچک را از دست میدهند و چشم را که باز میکنند در محاصره همهمهی آدمها و صدای دیوانهوار ماشینهایی هستند که میگذرند.
میگذرند و میروند و باز هم آدمهایی تازه میآیند و میروند، بیگانههایی تازه، با چشمهایی که تو را نمیشناسد، که نمیشناسیشان.
هر چه خیره میشوی گویی در دنیایی دیگر رها شدهای. و تو از دل انبوه بیگانگان شاید بگریزی تا به خانه گرم گذشتهات بازگردی، بیفایده است.
وقتی به شهر کودکیات رسیدی آنجا نیز هیچکسی منتظر تو نیست ...
۱۳۸۷ بهمن ۱, سهشنبه
نخستین سخنرانی یک رییس جمهور
... به آن [گروه از] رهبران دنیا که مجال می طلبند تا بذر درگیری بکارند، یا غرب را مقصر مشکلات جامعه شان بیانگارند [می گوییم]: بدانید که مردم، شما را با توانمندیتان درآبادگری، و نه ویرانگری، محک می زنند...
...شاید چالش های پیش روی ما جدید باشند. شاید ابزارهایمان برای رویارویی با این چالش ها نوین باشند، اما ارزشهایی که موفقیتمان پشت گرم از آنهاست، یعنی سخت کوشی و راستگویی، شهامت و انصاف، بردباری و کنجکاوی، وفاداری و میهن پرستی همگی کهنه اما درست هستند. این ارزشها، محرک پیشرفت ما در طول تاریخ بوده اند...
...این معنی آزادی و آیین ماست: اینکه مردان و زنان و کودکانی از هر نژاد و آیین می توانند برای جشن در این مکان باشکوه گرد هم آیند. اینکه مردی که، کمتر از شصت سال پیش شاید پدرش را در رستورانی محلی راه نداده بودند، امروز پیش روی شما ایستاده تا مقدس ترین سوگند را بر زبان آورد...
... به ملت هایی که مانند خودمان در وفور نسبی نعمت هستند می گوییم: دیگر نمی شود نسبت به رنج های آنسوی مرزهایمان بی تفاوت باشیم. و نمی توانیم منابع دنیا را بدون توجه به پیامدهایش مصرف کنیم. زیرا دنیا تغییر کرده و ما نیز باید با آن تغییر کنیم....
... می دانیم که میراث چهل تکه ما نقطه ضعف ما نیست؛ بلکه نقطه قوت ماست. ما ملتی متشکل از مسیحیان، مسلمانان، یهودیان، هندوها و بی دینان هستیم. ما با زبان ها و فرهنگ های گوناگون شکل گرفته ایم و از چهارگوشه جهان گرد هم آمده ایم. ما مزه تلخ جنگ داخلی و تبعیض نژادی را چشیده ایم و از [خاکستر] آن قوی تر و متحدتر برخواسته ایم...
... ما به شکلی مسئولانه عراق را به مردمش خواهیم سپرد. و صلحی که در افغانستان به دشواری به دست آمده را تثبیت خواهیم کرد. برای کاهش تهدید هسته ای [جهان]، با همراهی دوستان قدیمی و دشمنان سابق، به شکلی خستگی ناپذیر تلاش خواهیم نمود...
... این بحران [اقتصادی] یادآورمان شد که در نبود چشمی مراقب، بازار از کنترل خارج خواهد شد. و کامیابی ملتی که تنها منافع مرفهینش را می بیند دیری نمی پاید...
... پرسش [سیاسی] امروز ما بزرگی یا کوچکی دولت نیست، بلکه کارکرد دولت است. [پرسش این است که آیا دولت] اشتغال با دستمزد کافی، [بیمه درمانیِ] در حد استطاعت و بازنشستگیِ با منزلت را برای خانواده ها تامین می کند؟
... ما برای پشتیبانی از تجارتمان و گسترش ارتباطاتمان، راه، پل، شبکه برق و خطوط دیجیتال خواهیم ساخت. دانش را به جایگاه شایسته اش در جامعه مان بازخواهیم گرداند و تکنولوژی را برای بهبود کیفیت و کاهش هزینه خدمات پزشکی بکار خواهیم برد. ما خورشید و باد و خاک را برای تامین سوخت خودروهایمان و چرخاندن چرخ کارخانه هایمان به کار خواهیم گرفت. و مدرسه ها، کالج ها و دانشگاههایمان را با نیازهای عصر نو متناسب خواهیم کرد. همه اینها را می توانیم انجام دهیم و انجام خواهیم داد...
۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه
ای کاش فریادرسی بود!
تازه با وبلاگش آشنا شده ام. یادداشت هایش، که رگه هایی از غم دارند، را گاهی می خوانم. امروز هم به وبلاگش سرکی کشیدم و در نهایت تعجب مطلبی را خواندم که تمام نشانه های یک افسردگی هراس آور را داشت. با عجله با دوستی تماس گرفتم تا جویای احوالش شود و قدری کمکش کند. او پذیرفت و گفت: اینجا خیلی ها در سکوت به این حال و روز افتاده اند. اما تو تنها صدای این یکی را شنیده ای.
نمی دانم این نظر تا چه اندازه درست است. اما خشم و عصبیت و بی حوصلگی شدیدی که امروز در ایران بیداد می کند شاید تاییدی بر درستی ادعای او باشد. گویا جامعه ما در حال فروریختن در خودش است. ای کاش فریادرسی بود!
۱۳۸۷ دی ۲۶, پنجشنبه
بیاموزیم
به نظر من از فاجعه غزه این درس را می توان گرفت: حواسمان جمع باشد که تاوان اشتباهات سیاستمداران را مردم می پردازند.
۱۳۸۷ دی ۱۵, یکشنبه
اندکی صبر، سحر نزدیک است!
مسلمانان افغانی مجسمه تاریخی بودا را تخریب کردند.
تعدادی از شیعیان پاکستان دهها نفر را در شهر بمبئی کشتند.
حمله های موشکی حماس به شهرهای اسراییل چندین کشته بر جا گذاشت.
آمار کشته شدگان حمله اسراییل به غزه از چهارصد نفر گذشت.
در اتفاقی نادر، حمله ای انتحاری در بلوچستان ایران چندین کشته از نیروهای انتظامی برجا گذاشت.
امروز زنی عراقی، با منفجر کردن خود در جمع شیعیان عزادار امام حسین، چهل نفر از جمله شانزده ایرانی را کشت.
۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه
آدمک
از بین تمام فرمان هایی که به او می رسند تنها در جهت آنهایی حرکت می کند که منفعت بیشتری به او می رسانند. اکنون یکی از این فرامین به او رسیده است. به راه افتاده و فارغ از هر اندیشه ای تخریب می کند و پیش می رود. نه به پشت سر می نگرد و نه به پیش رو. تنها فرمان را اجرا می کند. زیرا این ساده ترین راه کسب منفعت است. چهره و پیکرش مانند "ترمیناتور" نیستند؛ اما رفتارش با "ترمیناتور" تفاوتی ندارد. آنچنان بی مهابا و چشم بسته می رود که فرمانده هراسان می شود و فرمان ایست می دهد. او می ایستد. خاموش و بی حرکت. از رفتارش شرمسار نیست. چرا شرمسار باشد؟ مگر او بیش از یک ماشین است؟