صبحها هنوز نشئگي خواب شبانه از سرم نپريده كه با عجله صبحانه را آماده ميكنم و روي ميزي نزديك تلويزيون ميگذارم تا حين صرف آن اخبار را هم تماشا كنم. آن موقع روز را اختصاص دادهام به اخبار شبكه خبر. چرا كه بايد هشت ساعت از روزي جديد را تحت فرمان آقايان زندگي كنيم و لازم است بدانيم صبح از كدام دنده رختخواب را ترك كردهاند. مجري خبر ميخواند: سخنگوي دولت ميگويد تا فردا مشكل تورم حل خواهد شد، وزير كار اعلام كرد مشكل تورم ديروز حل شد و ...
سوار تاكسي ميشوم به مقصد اداره. راننده، راديوي ماشينش را روشن كرده و مجري خبر پشت سر هم ميخواند: رييس جمهور ميگويد ايران بدون ترمز ميتازد، ريس جمهور ميگويد دانشآموز 14 ساله ايراني با اتصال چند تكه حلبي به انرژي اتمي دست يافته است و ... وقتي از تاكسي پياده ميشوم در مسير اداره از جلوي چند كيوسك روزنامه فروشي ميگذرم و حين عبور نگاهي سطحي به عناوين اخبار مياندازم: لايحه دولت براي جيرهبندي بنزين، مصوبه كميسيون تلفيق براي منتفي كردن جيرهبندي بنزين و ...
كشور ما كشوري مترقي است. همه كارها را انجام دادهايم و در ادارههايمام كاري براي انجام دادن نداريم. به همين خاطر براي به بطالت نگذراندن اوقاتم روي وب سايت هاي خبري قدم ميزنم: بوش امروز صبح هم به روال چند ماه اخير قسم خورد كه به ايران حمله نميكند، در بوركينافاسو مردم عليه حمله بوش به ايران راهپيمايي كردند و ...
مسير برگشت را با مترو طي ميكنم. در ايستگاه متروي تهران كه در مقايسه با مترو كشورهاي ديگر نوساز است، همه چيز پيدا مي شود؛ از فروشندگان عطر و ادكلن كه به زور تكه كاغذي آغشته به عطري را براي بازارگرمي به تو تعارف ميكنند تا سي دي موسيقي و چيپس و پفك و ساندويچ و البته اخبار. با اين تفاوت كه براي داشتن همه آنها كه گفتم و خيلي چيزهاي ديگر بايد پول بدهي ولي اخبار به رايگان از بلندگو براي همه پخش ميشود: در 5 دقيقه گذشته صادرات ايران 1500 درصد رشد داشته، توليد فلزات در ايران نسبت به دوران پارينه سنگي 100% رشد نشان ميدهد و...
وقتي به خانه ميرسم با عجله لياسهايم را عوض ميكنم و دست و رو مي شويم تا حين خوردن سيبي يا پرتقالي اخبار را تماشا كنم! ولي اينبار اخبار شبكههاي ماهوارهاي را: از صبح تا حالا هرچه شنيدهايد دروغ بوده، بوش ميگويد من به عمرم ملت با فرهنگ مانند ايرانيان نديدهام و ...
موقع خوابيدن در گرماي دلچسب رختخواب و سنگيني پلكهايم كه رفته رفته سنگين تر مي شوند تلاش ميكنم ردي از واقعيت از بين اين همه اخبار بي ربط و ضد و نقيض پيدا كنم ولي من هم مثل ميلياردها انسان ديگر يا حداقل ميليونها ايراني ديگر بدون سهم كوچكي از واقعيت به خواب ميروم تا آنتنهاي خبر پراكن با خيال آسوده به آنسوي كره آبي رو نمايند و مردم آن سو را كه تازه چشم از خواب گشودهاند، هدف بگيرند. با اينهمه هميشه چند برنامه خبري نيمه شبي هست كه اگر كابوسي خواب از سرت پراند، با سخاوت اخبار را برايت مرور كنند.
در عصر ما رسانه تبلور قدرتي عظيم است. قدرتي مسحور كننده براي قدرت طلباني كه آنان را سياستمدار ميناميم. رسانهها به راحتي واقعيت را به نفع نظامهاي سياسي واژگونه تصوير ميكنند و تنوع رسانه نيز چاره درد نيست؛ زيرا كه در بهترين شكل، سردرگمي بين درست يا نادرست را جايگزين يقين به نادرست ميكند. رسانهها به ما آموختهاند كه اگر خيري هست همه در انبان احزاب يا سياستمداران است و اگر شري هست از اشتباههاي فلان نظام سياسي است. به نظر من اما، اين همه واقعيت نيست.
حيات خودخواه و خودپسند است وانسانها نيز تابع حيات هستند. سياستمداران و رسانهها اين را بخوبي ميدانند و از آن استفاده ميكنند. آنان در اخبارگونه هايشان و تحليلهايي كه ارائه ميدهند هيچگاه لبه برنده نقد خود را متوجه فرهنگ ملي نميكنند و اگر هم چنين كنند آنقدر تبصره به آن ميبندند كه همه به آسودگي خود را از شمول انتقادشان خارج ميكنند. مثالي بزنم: ديروز در تاكسي به صحبتهاي يكي از مسئولين راهنمايي و رانندگي گوش ميدادم كه مشكلات ترافيكي كشور را بررسي ميكرد. ميگفت: "يكي از دلايل كندي ترافيك رعايت نكردن قوانين راهنمايي و رانندگي از سوي هموطنانمان است كه در مسيرهاي مستقيم رانندگي نميكنند و مرتب خط عوض مي كنند و حتي روي خطوط رانندگي ميكنند" و بيدرنگ افزود: "البته اين افراد بسيار اندك هستند ولي اين تعداد اندك هم زياد است!".
اما من به عنوان يك شهروند، مشكلات اين سرزمين و اين ملت را بيشتر در بين مردم و فرهنگ آن ميجويم تا سياستمداران آن؛ با اين حال اثري از نقد در اين حوزه نميبينم. علت شايد آن باشد كه نقد كردن فرهنگ ملي، خودخواهي و خودپسندي ملت را ميآزارد و نتيجهاش دشنام و تحقير است. بر همين اساس چند سالي است در سكوت به تعمق در رفتار اين مردم و مقايسه آن با ساير ملل پرداختم تا اينكه در همين پاتوق مجازي، با وبلاگ كيوان شادپور و اميد سعادتيان، همكلاسيهاي قديم دوران دبيرستان و دوستان صميمي امروز آشنا شدم كه رنگ و بوي نگاه نقادانه به ملت و فرهنگ ايران و نه صرفا نظام سياسي ايران داشت. اين بود كه به فكر افتادم در اين وبلاگ در كنار ساير يادداشتها به تناسب به اين موضوع بپردازم و شروع هم كردهام؛ كمتر در اينجا و بيشتر در نظراتي كه در حاشيه يادداشتهاي اين دو دوست مينويسم. نگرانيام اين بود كه اين انتقادها، عدهاي را بيازارد و آشوب به پا كند كه خوشبختانه تا امروز چنين نشده است. بنابراين اگر اين يادداشتها و يا نظراتي كه بر يادداشتهاي ديگر دوستان مينويسم را آزاردهنده ديديد، دليلش را "از خود بيگانگي" من و يا رواداري تحقير و توهين به ايرانيان، كه خود نوعي از رفتارهاي نژادپرستانه است، ندانيد. دليلش اين است كه من به عنوان يكي از شهروندان اين كشور كه هر روز در اين جامعه عذاب ميكشم و آزار ميبينيم به اين نتيجه رسيدهام كه علت اين مشكلات بيش از آنكه به دسيسه و توطئه اين سياستمدار و يا آن متنفذ داخلي و يا خارجي وابسته باشد به جامعه ايراني و فرهنگ آن وابسته است. انتقاد از خود نشتري است بر دملهاي چركين همين جامعه كه چشم بر آنها بستهايم؛ و اين نشتر ميبايست به دست من و تو بر تن اين فرهنگ بنشيند.