۱۳۸۷ بهمن ۵, شنبه

غربت به قلم ابراهیم نبوی

... هر جا که شهری بزرگ و دنیایی مدرن است، غربت مثل هوا در شهر حضوری دائمی دارد. در شهرهای جهانی که آدم‌ها در آن همدیگر را گم می‌کنند و آشنایی‌ها را وامی گذارند و به میان آدم‌هایی می‌روند که هیچ‌کدام‌شان را نمی‌شناسند. چشم‌ها همدیگر را می‌بینند، اما گویی در پس هیچ نگاهی نشانی از آشنایی نیست.

دنیای امروز دنیای انسان بیگانه است. انسان‌هایی که بی‌آن‌که تصمیم گرفته باشند، از آشنایی‌های معصومانه و ساده‌دلانه زندگی ساده پیشین به غربت و بیگانگی دنیای مدرن پرتاب می‌شوند، پرتاب می‌‌شوند به خیابان‌های شلوغ شهر بیگانه.

خانه‌های گرم و کوچک را از دست می‌دهند و چشم را که باز می‌کنند در محاصره همهمه‌ی آدم‌ها و صدای دیوانه‌وار ماشین‌هایی هستند که می‌گذرند.

می‌گذرند و می‌روند و باز هم آدم‌هایی تازه می‌آیند و می‌روند، بیگانه‌هایی تازه، با چشم‌هایی که تو را نمی‌شناسد، که نمی‌شناسی‌شان.

هر چه خیره می‌‌شوی گویی در دنیایی دیگر رها شده‌‌ای. و تو از دل انبوه بیگانگان شاید بگریزی تا به خانه گرم گذشته‌ات بازگردی، بی‌فایده است.

وقتی به شهر کودکی‌ات رسیدی آنجا نیز هیچ‌کسی منتظر تو نیست ...

۱ نظر:

مهرداد گفت...

متاسفانه غربت ساخته و پرداخته خود بشر است. این انسانها هستند که برای خود کشور و دیار و قلمرو تعریف کرده اند وگرنه کجا دیده ای وقتی فرزندی متولد میشود فریاد زند من در فلان شهر یا کشور بدنیا آمده ام. این ما هستیم که مرزبندی کردیم و یکدیگر را در درون هم زندانی نموده ایم. خداوند دنیا را از برای انسانها خلق کرده نه برای قبائل. نمیدانم شاید اگر به جای تو بودم کودکی خود را در جیک جیک جوجه های نشسته و منتظر در هر آشیانه بر روی هر درختی در هر گوشه دنیا میافتم. ولی چه بسا که میله های این زندان خود ساخته توسط آدما آنقدر قوی و محکم باشد که فرصتی برای دیدن آرامش یک پرنده نیز برایمان مقدور نباشد. براستی پرندگان چه راحت مهاجرت میکنند چون به چیزی که اصلاً فکر نمیکنند مرزبندی های آدمیان است. به هر کجا که پا مینهند زیبا زندگی میکنند. درود بر خالقشان