۱۳۸۷ دی ۱۲, پنجشنبه

آدمک

تا وقتی حرکتی نکرده و سخنی نگفته به سختی در می بیابی که او یک ماشین است. یک مجری فرامین که تنها صفرها و یک ها را می شناسد. حتی آنقدرها جدید نیست که منطق "فازی" را درک کند و فضای خاکستری بین صفر و یک را ببیند. از ظاهرش که بگذریم تنها در یک نقطه با انسانها اشتراک دارد: منفعت طلبی.

از بین تمام فرمان هایی که به او می رسند تنها در جهت آنهایی حرکت می کند که منفعت بیشتری به او می رسانند. اکنون یکی از این فرامین به او رسیده است. به راه افتاده و فارغ از هر اندیشه ای تخریب می کند و پیش می رود. نه به پشت سر می نگرد و نه به پیش رو. تنها فرمان را اجرا می کند. زیرا این ساده ترین راه کسب منفعت است. چهره و پیکرش مانند "ترمیناتور" نیستند؛ اما رفتارش با "ترمیناتور" تفاوتی ندارد. آنچنان بی مهابا و چشم بسته می رود که فرمانده هراسان می شود و فرمان ایست می دهد. او می ایستد. خاموش و بی حرکت. از رفتارش شرمسار نیست. چرا شرمسار باشد؟ مگر او بیش از یک ماشین است؟

هیچ نظری موجود نیست: