۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

پاسخی برای یک ناشناس

امروز دیدم ناشناسی لطف کرده و پیامی گذاشته که چرا نمی نویسی؟ در پاسخ او که هنوز به این دفترِ مجازی گذری می کند و آنقدر لطف دارد که پیامی بگذارد، این چند سطر را می نویسم:

آن زمان که بساط این وبلاگ رونقی داشت، می کوشیدم که تصویر جامعه ایرانی را، از منظر خودم، با دیگران به اشتراک بگذارم. اما با آغاز وقایع اخیر، عمق ستمی که بر آن مردم روا داشته می شود آنچنان هویدا شد که جایی برای قلم من باقی نگذاشت. این شد که سکوت را بر نوشتن ترجیح دادم.

دیروز تمام نماز جمعه اخیر تهران را دیدم. و تنها در یک مورد اشک به چشمانم نشست. آنجا که مردم، هر زمان که کلامی درحمایتشان می شنیدند، از پشت درهای بسته فریاد می کشیدند تا تاییدشان را به گوش سخنران برسانند. آنها را به داخل محوطه راه نداده بودند. باز هم تحقیرشان کرده بودند. فردای آنروز خواندم که صدا و سیما صدایشان را هم از بازپخش نمازجمعه حذف کرده است.

امروز، واقعیت ایران در گامهای مصمم مردم در خیابانها و فریادهای پر ابهت شبانه شان روی بامها به تصویر کشیده شده است. امروز، خون جاری بر آسفالت، بدنهای کبود، استخوانهای شکسته، پیکرهای مانده در سردخانه، اضطراب مادران بی خبر از فرزند، فریادهای خفه شده پشت دیوارهای زندان اوین و ضجه مادران بر مزار فرزندانشان تصویر روشنی از ظلمی است که دهها سال بر آن مردم روا داشته اند.

و کلام آخر اینکه، در تمامی این سالها با هر کسی که به تمدن چندین هزارساله ایران افتخار می کرد و خود را وارث آن می دانست به شدت مخالفت می کردم. و لُبّ استدلالم این بود که افتخار را باید کسب کرد، افتخار را نمی توان به ارث برد. امروز اما، ماجرا به کلی متفاوت است. امروز مدالهای افتخار را بر سینه مردم ایران می شود دید. حتی مردم سایر کشورها نیز از جنبش آزادیخواهانه مردم ایران با شور و شوق یاد می کنند. و همه اینها از نگاه من، یعنی اینکه ایرانیان در مسیر مبارزه خود برای آزادی، در حال کسب افتخاراتی واقعی هستند. افتخاراتی به تاریخ سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هشت.

پاینده باشید.