۱۳۸۷ تیر ۱۰, دوشنبه

زمزه های درون

گوینده رادیو، اخبار صبحگاهی را می خواند: پیروزی موگابه در انتخابات ریاست جمهوری زیمبابوه. می گوید با شناختی که از موگابه داریم، او از رقیب انتخاباتی اش، که در برابر او سرسختی نشان داده، انتقام خواهد گرفت. نام ژنرال ایدی امین، دیکتاتور خونخوار اوگاندا، در ذهنم تداعی می شود. از یادآوری فجایعی که به بار آورد مشمئز می شوم.

و اینک دیکتاتوری دیگر به قدرت رسیده تا قبای خون به پیکر آینده بنشاند. او به قدرت رسیده است. پلیس گوش به فرمان اوست حتی اگر پلیس ها از او منزجر باشند. ارتش در خدمت اوست حتی اگر ارتشیان از او متنفر باشند. ادارات فرمان او را اجرا می کنند حتی اگر کارمندان او را نخواهند. همه به فرمانش گردن می نهند حتی اگر هیچ کس او را نخواهد. حتی اگر همه بدانند که با تقلب برنده شده است. او صاحب قدرت سیاسی شده است. صاحب این طلسم هولناک جوامع بشری.

ماهیت قدرت سیاسی چیست؟ قدرتی که به موگابه سالخورده و هشتاد و چهار ساله توان به خون کشاندن مخالفانش را می بخشد. آن هم نه به دست خودش بلکه به دست خودشان.

هیچ چیز برای من تاسف بارتر و نا امید کننده تر از دیدن انسانهایی نیست که به حکم دشمن مشترکشان، در لباس پلیس، ارتشی، قاضی و ... تیغ به روی هم می کشند.

۱۳۸۷ تیر ۱, شنبه

جوانه امید

خبر:
شرکتهای بیمه ایرانی از امروز (شنبه) موظف شدند به زنان و مردان و همچنین، مسلمانان و غیرمسلمانان خونبهای (دیه) مساوی پرداخت کنند.

تأمین خسارت دیه، بدون توجه به جنسیت و مذهب، سال گذشته به تصویب دولت جمهوری اسلامی رسید؛ اما به شرکتهای بیمه ابلاغ نشد و به اجرا در نیامد.

به گفته سخنگوی دولت ایران، قرار است مصوبه دولت در مورد برابری دیه زن و مرد در مجلس شورای اسلامی نیز طرح شود تا "افکار قانونگذاران نسبت به این موضوع توجیه شود" و این مصوبه به شکل قانون در بیاید.

این پیروزی ارزشمند را به جنبش برابری خواهی زنان ایران تبریک می گویم. می دانم افق نگاه آنان بالاتر از این است و راهی طولانی پیش رو دارند/داریم. دست کم در تاریخ معاصر ایران، جنبشی به متانت، اصالت و اندیشمندی این جنبش سراغ ندارم.

۱۳۸۷ خرداد ۱۹, یکشنبه

تشکر از دوستان

چند هفته ای است که از سفر ایران بازگشته ام و در این مدت چیزی ننوشته ام. و دلیلش هم فقط این بوده که به قدری زمان نیاز داشتم تا کارهای بر زمین مانده را سر سامان دهم و خیالم راحت شود. در این اولین گفتگوی خودمانیِ پس از سفر، تشکر از دوستانی را لازم می دانم:

در وبلاگ کیوان شادپور و همسرش، به راحتی نظراتی را می توان یافت که از مهمان نوازی و بزرگواری این عزیزان حکایت دارند. و من هم این شانس را داشتم که از نزدیک شاهد بلند نظری و خوش خلقی این دوستان گرانقدر باشم. به همت این دوستان، پس از ورود به امارات، امکان خروج از فرودگاه و دیدارشان برایم مهیا شد. سفرم از هیوستون تا دبی، سفری طولانی و خسته کننده بود اما، زمانی که مهمان کیوان و همسرش بودم چنان به خوشی سپری شد که گذرش را حس نکردم. آن شب را به گفتگو و درد دل گذراندیم تا یکی از شیرین ترین خاطرات سفرم در کنارشان شکل بگیرد. هنگام خداحافظی، هدیه ای گرانقدر از این دوستان گرفتم: کتابی جذاب با موضوع تاریخ ایران باستان. دوستان فرهیخته هدایایشان هم رنگ و بوی دانش و فرهنگ دارد. از هر دو این عزیزان از صمیم قلب سپاسگزارم.

دوست دیگرم مهرداد قربانی است که می دانم پس از ورودم به ایران برای تشکیل یکی از آن جمع های دوستانه همکلاسی های دبیرستان چقدر زحمت کشید. از اینکه مهلت سفر اجازه نداد بیشتر از مصاحبتش بهره مند شوم متاسفم اما، به داشتن دوستی چنین خونگرم افتخار می کنم. امیدوارم سالهای خوشی پیش روی او و خانواده اش باشند.

دوستان دیگری هم بودند که دیدارشان سفرم را دلچسب تر کرد. گرچه این دوستان خواننده وبلاگم نیستند اما، وظیفه خودم می دانم که از آنها هم یاد کنم:

مهدی گلزار که به همت او سفر به یادماندنی ام به نمک آبرود مهیا شد. انسانی که صفا و سادگی و صمیمت را با نگرشی ژرف به زندگی و زیستن همراه کرده است. او بی شک یکی از سرمایه های زندگی من است. یکی از انسانهایی که به سادگی یافت نمی شوند.
امیر سلجوقی که متاسفانه در مدت کوتاه سفرم دچار سانحه رانندگی شد و فقط توانستم کوتاه مهلتی در بیمارستان ملاقاتش کنم. امیدوارم هرچه زودتر بهبودی حاصل کند. سالهاست که زحمت تدارک سفرهای من را بزرگوارانه می پذیرد. او هم یکی از انسانهایی است که گذر زمان نتوانسته گوهر کمیاب خلوص وصفا را از کَفَش برباید.

مسعود همتی دوست دوران دانشگاهم است. او کسی است که در گردنه های سخت و نفس گیر زندگی با دل و جان در کنارم بوده و گاهی بدخلقی هایم را هم به جان خریده است. در این مدت دو سال و نیمی که از مهاجرتم می گذرد، پس از برادرم، بیشترین گفت و گوی تلفنی را با او داشته ام. برایش موفقیت و بهروزی آرزو می کنم.

نیما قمشی دوست دوران دبیرستانم که دوره رزیدنسی را می گذراند و می دانم که روزگارش دشوارتر از آن است که قابل تصور باشد نیز، برای دیدارم زمانی را کنار گذاشت که ارزش آن را به خوبی می دانم.

و دیگر دوستانی که کم نیستند و نام نبردن از آنان دلیل ناسپاسی من در برابرشان نیست. دوستانی که از ساعتی پس از ورودم به ایران بزرگوارانه برای دیدنم روال عادی زندگیشان را تغییر دادند و حتی در مسیر بازگشتم تا آخرین لحظه ها در فرودگاه دبی با اس ام اس با من در تماس بودند. از همه آن بزرگواران تشکر می کنم.

و تشکر ویژه من تقدیم برادرم که در تمام این سالهای سخت، با در نظر گرفتن استانداردهای خلقی عجیب و غریبم، برادرانه در کنارم بوده است. تماس های تلفنی هفتگی اش پشتیبان محکم من در این سالهای دشوار بوده و هستند.

و همه اینها که گفتم بخشی از سرمایه های من در ایران هستند. من خودم را همچون پیچکی می بینم که گرچه سر به خانه همسایه کشیده هنوز ریشه در رستنگاه نخستینش دارد. و ریشه یک انسان مگر جز همه اینهاست؟

ياد بعضی نفرات
روشنم می دارد...
قوتم می بخشد
ره می اندازد
و اجاق کهن سرد سرايم
گرم می آيد از گرمی عالی دمشان.
نام بعضی نفرات
رزق روحم شده است،
وقت هر دلتنگی
سويشان دارم دست
جرأتم می بخشد
روشنم می دارد.
(نيما یوشیج ۱۱ ارديبهشت ۱۳۲۷)