۱۳۸۷ دی ۳۰, دوشنبه

ای کاش فریادرسی بود!

تازه با وبلاگش آشنا شده ام. یادداشت هایش، که رگه هایی از غم دارند، را گاهی می خوانم. امروز هم به وبلاگش سرکی کشیدم و در نهایت تعجب مطلبی را خواندم که تمام نشانه های یک افسردگی هراس آور را داشت. با عجله با دوستی تماس گرفتم تا جویای احوالش شود و قدری کمکش کند. او پذیرفت و گفت: اینجا خیلی ها در سکوت به این حال و روز افتاده اند. اما تو تنها صدای این یکی را شنیده ای.

نمی دانم این نظر تا چه اندازه درست است. اما خشم و عصبیت و بی حوصلگی شدیدی که امروز در ایران بیداد می کند شاید تاییدی بر درستی ادعای او باشد. گویا جامعه ما در حال فروریختن در خودش است. ای کاش فریادرسی بود!

هیچ نظری موجود نیست: