در وبلاگم حقيقت را خواهم گفت. حتي اگر تلخ باشد. و حقيقت اين است كه تا به امروز تمام اين دردها را در دل نهان ميكردم. به اين گمان كه شايد حاصل نوعي نابساماني باشند؛ افسردگي شايد. با اين همه روزي تصميم به نوشتن گرفتم. احساسم را نسبت به آنچه كه از آغاز تا امروز بر سرمان آمده نوشتم. و راز كهنه از پرده دل برون افتاد. حاصل اين نگارش سهم من از بوسه باد نام گرفت. دوستان، پس از خواندن واگويههايم، از اشكهايشان گفتند كه باريدهاند. و من دانستم كه اين داغ تنها بر دل من نيست كه بر تمام دلهاي شيدا نشسته است.
چندي پس از آن، شرح وداع با خودم را نوشتم. وداعي كه در روزي سرد و زمستاني رخ داد. آن شرح هم ابر چشمان دوستان را باراند؛ به گواهي نظراتي كه دوستان بر حاشيه براي خودم دلتنگ خواهم شد نوشتند. اينبار اما، چشمهايي كه رنگ هجرت را ديده بودند بيشتر گريستند. يعني كه سوزش داغ وداع با سرزمين مادري گفتني نيست، حس كردني است.
و امروز شرح دلتنگي ليلا را خواندم؛ در نوشته اخيرش با نام باز باران با طراوت. عميق بود و شفاف. از بطن قلمش صداي تپش دلتنگي ميآمد. شرح رويايش از خطه شمال را بخوانيد. ابتدا جملاتش كوتاه، منظم و پيدرپي ميآيند. مانند تپش قلبي يا كه جنبش آتشفشاني مضطرب. آتشفشاني كه با آخرين واژهها به ناگاه ميخروشد: می خواهم فرياد بزنم – جيغ بکشم – گريه کنم. و دوستاني كه تجربه گذراندن نوروز در خارج از ايران را دارند خوب ميدانند كه نوروز غربت دلگير است. خواستم نظري بر باز باران با طراوت بنويسم، اما ديدم سخن مفصلتر از آن است كه در چند سطر خلاصه شود.
نوروز سال هشتاد و پنج را در آمريكا گذراندم. پس از سال تحويل درنگي كرديم و عازم محل كارمان شديم. تلخترين نوروز زندگيام بود. آن روز هوا سرشار از شميم نوروز بود. در سيماي مردم اما، اثري از طراوت نوروز نبود. طبيعت طنين شادماني داشت و جامعه ضرباهنگ كار و فعاليت را مينواخت. حاصل اين در هم آميختگي، نوايي ناساز بود كه ميآزرد. آن روز با سياوش قرباني صحبت كردم. دوستي كه همزمان با مهاجرت من به آمريكا، راهي انگلستان شد. او هم از دلتنگياش براي نوروز ميگفت. ميگفت نوروز آينده را در ايران خواهد گذراند. پارسال او را در ايران ديدم. تعطيلات سال نو ميلادي را در ايران گذراند. نوروز امسال اما، خبري از او نيست. ميدانم كه او هم دلتنگ است.
قصد آزردن خاطري را نداشتهام. شايد نوشتههاي اخير را در زماني نامناسب به وبلاگم اضافه كرده باشم. سال نو را بايد با شادي و شور آغاز كنيم. چشماني كه خاطراتم را خواندند، سزاوار گريستن نبودند. باران امروز را بجاي ليلا و تمام هموطنان دور از خانه بوييدم. من نيز تا چند صباحي ديگر به آنان خواهم پيوست. با هم تلاش خواهيم كرد تا طعم تلخ غربت را با شيريني موفقيتهايمان دلپذير كنيم. و ياريگر هموطنانمان در ايران باشيم. آنانكه محكوم به تحمل تازيانههاي استبدادند. بر اين باورم كه راه آباداني ايران از ميان آتش و خون نميگذرد. آزموده را آزمودن خطاست. آينده ايران به قلمهاي ما ايرانيان چشم دوخته است. بياييد تا ميتوانيم بنويسيم. زشتيها و زيباييها، شكستها و پيروزيها را قباي كلام بپوشانيم و دلتنگيهايمان را در ظرف واژگان با هم تقسيم كنيم. دنياي زيباتري در انتظار ماست؛ اگر بخواهيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر