۱۳۸۷ مرداد ۴, جمعه

ترنم باران

آسمان ابری است و به تناوب می بارد. گاهی با شدت و گاهی آرام. هوا خنک تر شده اما رطوبت زیادی دارد. همه چیز به سرعت به خود شبنم می گیرد. برای من که از خاورمیانه بیابانی آمده ام این باران زیباست؛ اما هیوستونی ها را کلافه می کند. گاهی که بیکار می شوم، به شوق باران کنار پنجره می ایستم. زیر باران طبیعت زیباتر شده است.

محل کارم را برای ناهار ترک می کنم. با عجله خودم را به ماشینم می رسانم و از باران در آن پناه می گیرم. بوته ای کوچک، با گل های ریز و صورتی نگاهم را می رباید. دانه های پاک و درخشان باران، مانند گوشواره هایی بر لبه برگهای سبزش تاب می خورند. تو گویی التهاب رسیدن به خاک را دارند. خوب که به گل خیره می شوم، بازتاب شادمانی اش را می بینم. همه وجودش لبخند است.

آقای نوری، معلم دوران دبیرستان، به یادم می آید. می گویند چتر بر سر گرفتن زیر باران را توهین به طبیعت می دانست. آدم باید خیلی بزرگ باشد که اینگونه فکر کند. آقای نوری امروز در خاک آرمیده است. و من در اینسوی دنیا، زیر این باران زیبا به او فکر می کنم. به حرف هایش، به باران هایی که پیش از من دیده و به این باران که امروز نمی بیند. از خودم می پرسم آیا این امتداد زندگی انسان پس از مرگ نیست؟ آیا او هنوز در اندیشه شاگردش به زندگی ادامه می دهد؟ حیات داستان عجیبی است. کاش می توانستم بیشتر بدانم!

عصر هنگام، همکار ویتنامی ام می پرسد: " تو وقتی کهنسال شدی به ایران بازمی گردی؟". قدری مکث می کنم و از پاسخ طفره می روم. او ادامه می دهد: "من وقتی کهنسال شدم به ویتنام باز می گردم. من ویتنام را بیشتر دوست دارم". اندوهی به دلم می نشیند. کاش می توانستم آرزو کنم که من هم روزی به ایران بازگردم. اما نمی شود. پس سکوت می کنم. او نیز دیگر چیزی نمی گوید.

هنگام بازگشتم به خانه، باران شدت گرفته است. چند نفری جلوی در خروجی ساختمان زیر سرپناهی به انتظار آرام شدن باران ایستاده اند. تا به حال چنین باران تندی ندیده ام. به در که میرسم، قدری تامل می کنم سپس به سوی ماشینم که آن دورها پارک شده قدم زنان به راه می افتم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

vyفرشاد عزیز. من نیز همانند تو دوست دارم ساعتها محو صدا و بوی باران بشم. در هر کجا و هر مکان.
منتظر آن باران راستینی هستم که جهل و جهالت ما مردمان رو بشوره تا آبادی،شادی و آزادی از جای جای وطنمون جوونه بزنه. تمام عمرمون با حسرت چنین آرزویی در حال گذره. افسوس