۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

میراث سرزمین من

امروز اینجا هوا طوفانی بود. در محل کارم نشسته بودم و خیره به مانیتور، رد خطوط را دنبال می کردم. ناگاه، غرش رعدی چهار ستون بدنم را لرزاند. در آن لحظه ، با صدای رعد، ترس از انفجار و موشکباران در ذهنم بازسازی شده بود. ترس از حمله هوایی.

چند لحظه ای گذشت تا به یاد بیاورم که اینجا سرزمینی دیگر است. سرزمینی که کمتر، خاطرات انفجار و آوار را به ساکنانش هدیه داده است. به اطراف نگاه کردم؛ همه بی تفاوت سرگرم کار بودند. گویا در آن جمع، تنها من وامدار خاطراتی چنان باشکوه بودم.

هیچ نظری موجود نیست: